لذا اگر کسی یک قدم را در راه خیر بردارد، 10قدم جلو میرود؛ چون در مسیر مستقیم است، در جهت وفاق شنا میکند.
اینکه در شریعت آمده است: «مَن جآءَ بِالحَسَنِه فَلَهُ عَشرُ اَمثالِهَا» ، تنها یک وعده اعتباری محض نیست، بلکه اگر روح را یک قدم در راستای فضیلت بردید، او 10 قدم جلوتر میرود؛ چون فضیلت با ذائقه روح سازگار است و رقیقت است که اگر او را در یک قدم بردید، او هم یک قدم آثار تلخی را تحمل میکند. اگر کسی جلوتر رفت، گاهی ممکن است با یک قدم، چندین قدم را طی کند. معراج رسولاکرم(ص) اینچنین بود، معراج سالکانی که پیرو کوی رسول اکرمند، اینچنین است.
گاهی انسان توبه میکند و اِنابه میکند، کاملا به آن گوهره عبودیت راه مییابد که میشود «بنده خالص». گوهره عبودیت همان عبد محض بودن است و صفای ضمیر و مانند آن. بنابراین اگر چنانچه توحید در جان انسان ذخیره شد؛ هم بسیاری از مسائل معرفتی در جان او ریشه دارد، هم بسیاری از فضائل اخلاقی.
همانطوری که مرحوم شیخالرئیس فرمود، چه در درک، چه در عمل، عقل از درک و گرایش بسیاری از کارهای جزئی غافل است و توان آن را ندارد؛ جزئیات را باید شریعت مشخص کند، منتها جزئیات زیر پوشش کلیات هم مشهور عقل است، هم معشوق عقل است؛ بر عقل تحمیلی نیست، بر جان تحمیلی نیست.
روی این تحلیل میشود نتیجه گرفت که فضائل برای جان آدمی تشریف است، نه تکلیف و اگر چنانچه گفته شد تکلیف است، برای اینکه اُوساط از مردم یا ضِعاف از بشر به حس نزدیکترند، چون «حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَوات»، شهوتها هم لذتهای زودگذر را به همراه دارد. برای ذائقه بشری اینها لذتهای زودگذر مناسب است. از این جهت اینها تقوا را و پرهیز از لذائذ را بر جان خود تحمیل میدانند، درحالیکه واقعا تشریف است.
لذا اگر کسی مثل ابنطاووس (رض) فکر کرد، آن زمان بلوغش را زمان تشریف میشمارد، نه زمان تکلیف! میگوید: من مشرف شدم، نه مکلف.
روی این بیان میشود نتیجه گرفت که انبیا آمدند، چیزی به انسان بگویند که مطابق با فطرت اوست. و اگر طبع سرکشی میکند، این جهاد اکبر بین طبیعت و فطرت همیشه هست؛ آنها راه پیروزی بر طبیعت و ظفرمندی فطرت را هم ارائه دادند که: «اَلَّذِینَ جاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» .